اگر فلسفه بخواهد در مسیر آموزش و پرورش کودک نقشی ایفا کند، از آن چه کاری ساخته است؟ پاسخ اجمالی آن است که فلسفه نه به ضرورت برای همه کودکان بلکه برای کودکانی که استعداد آموختن آن را دارند می تواند راهی برای ژرفتر اندیشیدن باشد. اگر کودک با گوهر فلسفه آشنا شود میتواند: «پرسشهای خود را بهتر بیان کند. به پرسشهایی که به تدریج در زندگی پیدا میکند بهتر فکر کند؛ و بالاخره دریافتهای خود را بهتر بیان کند.» تعبیر «هماندیشی با کودک» میتواند برای آموزش فلسفه در دوران کودکی، مناسب باشد. با این تلقی، ما مطالب از پیش تعیین شدهای را برای آموزش فراهم نمیکنیم بلکه به اقتضای شرایط و آمادگی کودک با او وارد گفتگو میشویم. اگر هم به نظریات یا آثار فیلسوفان اشاره میکنیم، جنبه تمهیدی دارد و برای مأنوس شدن کودک با گوهر تفکر فلسفی است.
کودک، در مسیر شدن
در بین تمامی جانداران، دوره رشد فرزند انسان طولانیتر از همه است. با رشد علوم و پیچیدهتر شدن صورت زندگی ما، این مرحله باز هم طولانیتر شده است. هر چند دوران آموختن انسان محدود به دوران کودکی و نوجوانی نیست اما آموختن کودک با آموختن در دوره بزرگسالی از اساس تفاوت دارد. کودک در آن دوره هنوز استقلال ندارد و در حال آموختن چیزهایی است که آینده او را رقم میزند و هویت و شخصیت او را شکل میدهد. وی در حال آموختن حداقلهایی است که برای زندگی کردن در جامعه و ایفای نقشی در کنار دیگران بدانها نیازمند است. در این مرحله کوشش افراد دخیل در پرورش کودک، آن است که کودکی تواناتر تربیت کنند. برای رسیدن به وضع مطلوب، اغلب میزان و معیارهایی تعیین میکنیم. این میزانها نسبتی با فرهنگی دارد که کودک در آن تربیت میشود. پس حداقل آن است که کودک، به عضوی مفید و کارآ برای زندگی کردن در فرهنگی که بدان تعلق دارد، تبدیل شود.
کودک برای زندگی در آیندهای متفاوت
تصور فردایی متفاوت با امروز، از دو جهت اهمیت دارد: یکی میل هر جامعه، به خصوص والدین به اینکه کودکان را بهتر و تواناتر از نسل گذشته تربیت کنند. دوم سرعت تغییر و تحولات در تمامی عرصههای زندگی است. مردم زمان ما احساس میکنند که زمانه به شدت در حال تغییر است و در آستانه آیندهای متفاوت با اکنون قرار دارند. این تفاوت در همه وجوه خواهد بود. از سویی علوم و تکنیکهایی در حال تکوینند که مرزها را در مینوردند و صورت زندگی ما را دگرگون میکنند و از سوی دیگر فرهنگهایی که در طول قرنها شکل ثابتی داشته اند، در مواجهه با دیگر فرهنگها، دچار تلاطم و تغییر میشوند. ما در آستانه عالمی رنگارنگ قرار داریم. در هم شکسته شدن فضاهای فرهنگی ثابت و کم تغییر، اصول و جزمهای مألوف را از مردمان پایبند به فرهنگهای سنتی میگیرد. حاصل این وضع، تزلزل در اصولی است که فرهنگها را در دوران طولانی بدون تغییر نگه داشته بود. در چنین شرایطی اندیشمندانه زیستن و آگاهی به شرایط زمانه اهمیتی بیش از گذشته دارد. اما شیوه اندیشیدن در این زمان، باید نسبتی با خود این زمانه داشته باشد. زیستنِ در حال، و در عین حال خود را به روی آینده متفاوت گشوده نگه داشتن، مهمترین خصوصیت تفکر فلسفی زمان ماست. در آموزش فلسفه به کودک نیز باید این موضوع را اصل دانست. کودکان بالاخره در یک فرهنگ تربیت میشوند، از آن میآموزند و رنگ آن میگیرند؛ ولی با هر نسل، فرهنگ هم تغییر میکند. کودکان رنگ یک فرهنگ را میگیرند ولی اغلب در آینده با تجارب جدیدی که کسب میکنند باعث تغییر آن فرهنگ میشوند. اگر این واقعیت را بپیذیریم باید به خصوص در مقام آموزش اندیشه خاص به کودکان نباشیم بلکه ضمن آموزش اندیشیدن و انتقال میراث یک نسل، آنها را برای اندیشیدن بنا به اقتضائات زمان خودشان آماده کنیم. اگر فلسفه را مناسب برای کودک میدانیم باید به سنتی که در پس آن است توجه کنیم. فلسفه تاریخی طولانی دارد و به آنچه که فلسفه معاصر نامیده میشود منتهی شده است. برآیند جریانهای فلسفی معاصر به سمت این برداشت است که دوران التزام به نظامهای مطلق انگار فلسفی سپری شده است. این وضع که تناسبی با شرایط فرهنگی دوران ما دارد باید در کار آموزش فلسفه و اندیشیدن باعث شود که دیگر درصدد تحمیل الگوهای مطلق انگار فلسفی به کودک نباشیم. از کودک امروز نمیتوان انتظار داشت که پیرو ملاصدرا، سهروردی یا کانت و هگل باشد.
اندیشیدن کودک
کودک در تجارب زندگی خود آنچه را که باید بیاموزد، میآموزد. هنجارها و رفتارهایی را که برای زندگی کردن لازم است به طور طبیعی و به تدریج میآموزد. دین پدر و مادر خود، اخلاق و آداب جامعه خود، رفتار و سلیقههای مردم را به طور معمول میپذیرد. لالایی مادر، شیوه حرف زدن اطرافیان، نماز و نحوه عبادت مرسوم در جامعه، شیوه جدال و دعوا کردن اطرافیان و درس معلمان مدرسه، آثار ماندگاری تا پایان عمر بر ذهن و دل کودک دارد که هیچ چیز دیگر جای آنها را نمیگیرد. کودک در ضمن تأثیر پذیرفتن و آموختن، برای اندیشیدن نیز توانا میشوند. اما میزان توانایی کودک برای اندیشیدن، نسبتی نزدیک با شیوه آموزش و شرایطی دارد که برای او فراهم شده است. نحوه آموزش اندیشیدن و به تعبیر خاصتر، آموزش فلسفه، درست در همین جا اهمیت پیدا میکند. تصور مربی از اندیشیدن کودک و مراد وی از آموزش فلسفه، نقشی اساسی در کار او و نتیجهای که میگیرد دارد. اگر مراد مربی از اندیشیدن کودک و آموختن فلسفه، افزودن کلمات و مفاهیمی از پیش تعیین شده، بر انبان ذهن کودک باشد میتوان کودک و مربی هر دو را از مراد و مقصود فیلسوفان بزرگ تاریخ، دور دانست. فلسفه، علمی در کنار سایر علوم، و دانایی از پیش تعیین شدهای نیست. در فلسفه اصلِ اندیشیدن مهمتر از موضوعی است که بدان اندیشیده میشود. سخن کانت تأیید همین برداشت است؛ وقتی که فلسفه را نه آموزش اندیشهها بلکه آموزش اندیشیدن تعریف کرده است. اگر یاسپرس فلسفه را در راه بودن توصیف میکند آن وقت آموزش فلسفه به کودک را هم باید به معنای در راه اندیشه وارد کردن کودک معنا کرد. فیشته در جایی میگوید اینکه انسان به چه نوع فلسفهای تعلق خاطر دارد به این بازمیگردد که چگونه آدمی باشد. آدمی قبل از اینکه فیلسوف باشد زندگی میکند و در ضمن زندگی کردن شخصیت و هویت او شکل میگیرد. ما با فلسفه نمیتوانیم کودک را آن گونه که مطلوبمان است تربیت کنیم. فلسفه در بهترین صورت میتواند در کنار سایر عناصرِ شکل دهند? شخصیت کودک نقشی خاص ایفا کند.
تفکر فلسفی با گونهای حیرت و جوشش درونی آغاز میشود. عقل فلسفی عقل مقلد نیست. مولانا میگوید:
عقل دو عقل است یکی مکسبی
که درآموزی به مکتب چون صبی
عقل دیگر داده یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود
چشمه جان کودک به ظاهر هنوز شروع به جوشش نکرده است. وجه غالب در کودک تقلید و به دهان مربی خود نگاه کردن است. خوی کودک اغلب خوی شتری است؛ بار بر دوش نهادن و کشیدن. این تصور متعارف از وضع کودک است، که البته حاوی واقعیتی است ولی طرفه آن است که نیچه از سه جان سخن میگوید: جان شتری، جان شیری و جان کودک. بنا به تصور نیچه کمال جان آدمی، کودک شدن است. بین کودکِ قبل از شیر شدن و کودک بعد از شتر و شیر بودن تفاوت است. این توجه برای تأمل درست ما در آموزش اندیشیدن و فلسفه به کودک میتواند حاوی معنای دیگری باشد. کودک برای زندگی کردن و نقش آفرینی در فردا، باید اکنون روح شتری داشته باشد. اما پس از پشت سر گذاشتن مرحله شتری و پس از نه گفتن و عصیان مرحلهی شیری اگر همچنان در مسیر کمال باشد به وضعی میرسد که دوباره چون کودک میشود. اگر آموزش فلسفه به کودک وجهی داشته باشد از سویی نباید آن را در جهت تقویت روح شتری به کار گرفت و از سوی دیگر آموزش فلسفه نباید مانع رشد متناسب با دوره شتری کودک هم بشود. وضع مطلوب آن است که کودک، کودکانه فلسفه بیاموزد. مهمترین خوی کودکانه بازی است. در مرحلهای که جان کمال مییابد و از خوی شتری و شیری فرا میرود باز به خوی کودکی باز میگردد و بی غرضانه میبیند و میفهمد. باید کوشید که با نحوه اندیشیدن کودک آشناتر شد. کودکان میاندیشند. شاید مانند بزرگسالان نتوانند مفاهیم دشوار فلسفی را به کار برند. اما چه بسا دریافتهایی صافتر و زلالتر از بزرگسالان داشته باشند. کودکان هنوز حجابهای بزرگِ اندیشیدن به خصوص روزمرگی و خودخواهی را نمیشناسند. شناخت کودک از واقعیات مستقیم و بی واسطه است. همان طور که شکلات را میچشد و لذت میبرد از دیدن یک گل و تجربه مهربانی کردن یکی از اطرافیان لذت میبرد. کودک در این مرحله به مفهوم و توصیف و تحدید نیازی ندارد. در این مرحله، همه چیز شهودی است. کودک با کشیده شدن به سمت امر غیر شهودی اذیت میشود. آیا فلسفه میخواهد چنین شرایط و عوالمی را برهم زند؟ اصل اندیشه فلسفی برای رسیدن به حقیقت است. برای رسیدن به این حقیقت در مرحلهای باید از کلمه و مفهوم و تعریف گذشت. کودک که هنوز در حجاب مفاهیم و دانایی حصولی نیست. جان و ذهن کودک زلال و صاف است. کار دشوار در آموزش فلسفه به کودک آن است که این دنیای کودکانه را بر هم نزنیم و در عین حال او را برای ورود به دنیایی که در آن علم و مفهوم و کسب اصل است آماده کنیم. کار دشوارتر آن است که فلسفه را طوری به کودک بیاموزیم که به مثابه توشهای از دوران شتری، برای دوران شیری و کودکی او به کار آید.
از فلسفه چه کاری ساخته است؟
به بیانی که از افلاطون آموختهایم، فلسفه ظهور روحِ اِروسی در آدمی است. اروس بنیان عشق است که از مادر نیازمندی و پدر جستجوگری پدید آمده و به صورت عشق به دانایی در آدمی نهاده شده. بر همین اساس است که سقراط خود را مالک دانایی نمیداند تا آن را به دیگری بفروشد یا عطا کند. فلسفه وقوف یافتن به نادانی خود و در مسیر دانایی قرار گرفتن است؛ مسیری که پایانی ندارد. اگر فلسفه به راستی میخواهد فلسفه باشد نباید آن را کالا و متاعی دانست که نزد کسی است و میتوان آن را به دیگری منتقل کرد. توجه به این اصل در مورد کودکان و نوجوانان مهمتر است. همین خصوصیت فلسفه باعث شد که از آغاز پیدایش فلسفه که با سقراط است، همواره این پرسش مطرح باشد که از فلسفه چه کاری ساخته است. این مطلب در گفتگوهایی که سقراط با معاصران خود داشته نیز انعکاس یافته؛ به طوری که در یکی از محاورات پس از فرار سقراط از هرگونه پاسخ ایجابی در مورد نقش فلسفه از وی سؤال میشود که پس سقراط تو چکارهای؟
فلسفه بیش از آنکه پاسخ باشد، پرسش است. فلسفه با دغدغه و حیرت و تردید آغاز میشود. به همین جهت فلسفه را نباید دانشی در کنار سایر دانشها واز سنخ آنها تلقی کرد. کودک در دوران یادگیری، دروس و مطالب زیادی میخواند. اگر در کنار آنها میخواهد فلسفه هم بیاموزد باید توجه داشته باشیم که فلسفه میتواند در کنار همه علوم و به خصوص در کنار تجارب زندگی وی نقشی ایفا میکند. اما این نقش به ضرورت در جهت تأیید و ایجاب نیست. فلسفه، اغلب توقف ایجاد میکند و البته میتواند منشاء خلاقیت و جوشش درونی باشد. اما باید به سنخ تفکر فلسفی در کنار سایر داناییهای کودک توجه داشت. فلسفه میتواند عرصه بروز و ظهور قدرت اندیشه کودک به گونهای خاص باشد؛ عرصه تفکر آزاد متکی بر قدرت عقل. فلسفه میتواند در کنار دروس علمی، هنری، ادبی، تاریخی و دینی به ژرف اندیشی در آن عرصهها کمک کند. اگر فلسفه را در خدمت مکتب فکری، جهت گیری یا ایدئولوژی خاصی بخواهیم دیگر فلسفه را آموزش ندادهایم. چون با این نگاه نقشی که فلسفه میتواند ایفا کند هرگز ایفا نمیشود و حتی در مرحلهای ممکن است به ضد خود و خلاف آنچه از آن انتظار داریم تبدیل شود. از طریق فلسفه چه بسا بتوانیم، بنیانِ زندگی اندیشمندانه کودک را بگذاریم. اما همواره انتظار نتایج یکسان از موارد مشابه نداشته باشیم.
آیا میتوان برای کودک نقش سقراط بازی کرد؟
سقراط مُخلّ نظام رایج در آتن بود. بیهوده نبود که به خرمگس تشبیه شد. او متهم بود که جوانان را منحرف کرده و به همین سبب با رأی دادگاه آتن به اعدام محکوم شد. آیا میتوان در مقام آموزش فلسفه به کودک، نقش سقراط بازی کرد؟ شاید امروز، رفتار آتنیان با سقراط را نقد کنیم. این نقد و محکومیت خوش آیند اغلب اهل فلسفه است. اما این نقد نباید باعث غفلت ما از آموزندگیهای دیگر این ماجرا شود. فلسفه در اساس خلاف عادت است. خلاف عادت لزوماً به معنای سخن یا اندیشه مخالف با عقاید و هنجارهای پذیرفته شده نیست. فلسفه از آن جهت که به اندیشیدن بر اساس عقل دعوت میکند با آنچه از سرِ تقلید و بدون پرسش پذیرفته شده ناسازگار است هر چند جوینده پس از تحقیق و تأمل عقلی، همان را که مورد پذیرش دیگران است، بپذیرد. آنکه میراث تفکرات فلسفی را به خوبی دریافته باشد، از آموزش فلسفه به کودک، نه قصد سوق دادن به سوی هنجارها و عقایدی مخالف با آنچه رایج است دارد و نه میخواهد که کودک مقلِّد و تابع صرف باشد. در ذات فلسفه چون و چراست و اندیشیدن فلسفی مستلزم آزاد گذاشتن کودک برای اندیشیدن و مجال دادن برای ظهور و بروز دریافتهای خود اوست. البته نمیتوان انتظار داشت که کودک کاملاً مستقل بینیدیشد و نتیجه گیری کند. کودک نیازمند همراهی است. اما همراهی باید به قصد تمهید برای جوشش از درون خود او باشد.
هماندیشی با کودک
کودک همان طور که برای راه رفتن نیاز به همراهی دارد برای اندیشیدن هم نیازمند به هماندیشی است. اساس هماندیشی با کودکان در پیش گرفتن شیوه گفتگو است. باید با کودک اندیشید و به او مجال اندیشیدن داد. کودک با زمانه خود بزرگ میشود. زمانه تکرار نمیشود. اگر هر زمانه اقتضائی دارد فهم اقتضائات زمانه بیش از هر چیز در همراهی با کودک و تربیت فرزند معنا دارد. در برخورد با کودک نباید انتظار پاسخهایی از پیش تعیین شده داشت. باید با کودک راه افتاد و با وی اندیشید. مولوی میگوید:
چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد
به نظر میرسد حتی مولانا هم در این بیت تنها به مرتبهای از هماندیشی توجه داده است. اگر گشودن زبان کودکی صرفاً به عنوان شیوه برخورد با کودک برای القای درسی خاص باشد باز به کنه مسأله توجه ندادهایم. اوضاع زمانه، ما را به داشتن احساس دگرگونی و شدنی عمیق فرا میخواند. این احساس اگر در زبان و رفتار ما با کودک ظاهر شد آنگاه معنای همراهی و هماندیشی نمود مییابد. بزرگترین میراث تفکر فلسفی زمان ما وقوف به تنوع و تکثر صورتهای اندیشه و زندگی و در صیرورت بودن زمانه است. تأثیر این دو دریافت در کار هماندیشی با کودک، ترک مطلق انگاری و توجه دائمی به تغییر و تحول در زمانه است. کودک برای زیستن در زمانهای دیگر به دنیا آمده است. در هماندیشی باید تصور کرد که اکنون کسی را همراهی میکنیم که برای درنوردیدن راهی که ما هنوز تجربه نکردهایم خود را آماده میکند. باید احتمال داد که کودک در مسیر رشد در مراحل بعدی از ما بهتر و ژرفتر بیندیشد. در هماندیشی با کودک حداکثر کار ما میتواند تقویت ژرف اندیشی و افزودن بر بصیرت وی نسبت به مقولاتی باشد که در تفکرات فلسفی گذشته به تأمل درآمده اند. اما نکته مهم در این همراهی در پیش گرفتن شیوههایی متناسب با شرایط کودک است.
تمهیدات اولیه برای هماندیشی
در هماندیشی با کودک، استفاده از فرصتها و فراهم آوردن شرایط مناسب برای گفتگو با کودک، بیش از هر چیز اهمیت دارد. مربی کودک باید به خصوص با تجارب کودک آشنا باشد. به همین جهت بهترین شرایط برای این گونه هماندیشی، همان شیوه سقراطی است یعنی تنها با یک نفر و یا گروه اندک وارد گفتگو شدن. در هر صورت مخاطبان گفتگو بهتر است که خاص باشند و گفتگو انتزاعی نباشد یعنی مربی موضوع بحث را دائم به موارد خاص پیوند زند و مثالهای ملموس بیاورد. بهترین طرف گفتگوی کودک برای هماندیشی، پدر و مادر یا مربیان و خویشان کودک هستند که با روحیات کودک و به خصوص با تجارب زندگی او آشنایند. مثلاً بیمار شدن کودک و نحوه رفتار او را بتوانند مستند سخن خود قرار دهند؛ رفتن به باغ وحش و اتفاقات آن را با هم تجربه کرده باشند؛ صحنه تصادف در جاده را با هم دیده باشند، مهربانیهای مادر بزرگ را بتوانند مستند سخن خود قرار دهند. مثالهای ملموسی از این دست باعث میشود که اندیشیدن کودک در نسبتِ نزدیک با زندگی او قرار گیرد. فلسفه هر چند به عامترین موضوعات انسانی میپردازد. اما استعداد فیلسوفانه اندیشیدن در همه انسانها یکسان نیست. توجه به این موضوع در کودکان اهمیت بیشتری دارد. دنیای کودک در اصل دنیای محسوسات و زندگی در حال است. نباید انتظار داشته باشیم و یا سعی کنیم که کودک از این دنیا خارج شود. کودک مهمترین تجارب زندگی خود را که اساس همه درک و دریافتهای بعدی اوست، در همین دنیا به دست میآورد. کودک، تشنه تجربههای جدید است. باید ظریف و لطیف کودک را آزمود که آیا میل دارد، کوتاه از این دنیا فاصله بگیرد. باید کوتاه بودن اندیشیدن فلسفی را جدی گرفت و حتی اگر همراهی وجود داشت به سرعت از دنیای ژرف فلسفی فاصله گرفت. از کودک نباید انتظار داشت که بلافاصله مطالب ما را دریابد و مانند دیگر دروس آن را برای ما بازگو کند. فلسفه در اصل به ژرفا رفتن است. کودک در حالت عادی به ژرفا نمیرود. نباید انتظار داشته باشیم و سعی کنیم که او را به لایههای ژرف تفکر بکشانیم. هر گونه بحث در مسایل فلسفی، نباید نشاط و شوق کودکانه را که علامت سلامت روانی آنهاست از او بگیرد. انتظار خود را از همراهی کودک همیشه در حداقلها نگه داریم. اگر بیش از حد انتظار ظاهر شد، تعجب کنیم. نه اینکه اگر به انتظار زیادی که تصور کردهایم نرسیدیم بر فشار بیفزاییم.
انعطاف در موضوع و روش
برای آغاز گفتگو و هماندیشی نباید انتظار داشت که کودک مانند یک جوان یا بزرگسال اعلام آمادگی کند، دست روی زانوها بگذارد و برای شنیدن سخنانی که ما در باره موضوعی از قبل آماده کردهایم، گوش فرا دهد. برای شروع گفتگو باید از هر موقعیت مناسبی استفاده کرد. در هر صورت بهترین شیوه شروع، طرح یک پرسش و آوردن چند مثال است. در این مرحله، تحریک ذهن کودک برای تمرکز یافتن بر یک موضوع مهمترین کار است. هر چند نباید انتظار داشت که تا پایان بر سر یک موضوع بمانیم. مثلاً اگر میخواهیم در باره انسان گفتگو کنیم باید راهی طولانی طی شود تا کودک تصور انسان بماهو انسان کند. کودک تفاوت جزء و کل را به صورت مفهومی و منطقی نمیداند. نباید هم بر این اصطلاحات و مفاهیم اصرار داشت. اما میتوان گاهی عبارات کلیدی برخی فلاسفه را به زبان ساده بازگو کرد. کودکانِ مستعد سخنان ژرف را میفهمند اما گاهی ضمن احساس سنگینی و ژرفایی یک سخن، از کنار آن میگذرند؛ درست مانند چیز سنگینی که آن را سبک سنگین میکنند و آن را بلند نمیکنند. همین سبک سنگین کردن کافی است. در هنگام هدایت بحث، نکته مهم رفت و برگشت دایمی بین تجارب ملموس و عینی کودک و مفاهیم انتزاعیتر است. در بین گفتگو میتوان از قصههایی که کودک خوانده استفاده کرد و یا از او خواست که آن را تعریف کند.
ارزیابی پس از گفتگو
مربی پس از هماندیشی با کودک حتما از میزان موفقیت خود میپرسد. پرسش اول این است که تا چه اندازه کودک به مقصود رسیده است. در مرحله دیگر مسأله، تثبیت یافتهها و ادامه راه است. رسیدن به این مقاصد مستلزم راه یابی به دنیای کودک است. راه یافتن به دنیای کودک بسیار دشوار است. با گفتگوی مستقیم نمیتوان به راحتی به درون کودک راه یافت. در خلال گفتگو میتوان تا حدی میزان موفقیت را ارزیابی کرد. اما باید به راههای دیگر نیز متوسل شد. مثلاً از کودک بخواهیم درباره آنچه که بحث شده بنویسد. البته نباید اصرار کرد. اما اگر نوشت، نوشته وی از دو جهت اهمیت دارد. یکی اینکه در ضمن نوشتن کوشش بیشتری برای فهم و بیان دریافتهایش میکند. دوم اینکه برای مطالعات بعدی خود وی، به خصوص در دوره جوانی و بزرگسالی بسیار مفید است. انسان برای فهم مطالب پیچیده، بهترین سرنخها را میتواند در صورتهای ساده فهمش که از کودکی آغاز شده، پیدا کند. شیوه دیگر برای تثبیت دریافتها استفاده از هنر است. در بین هنرها نقاشی بسیار مناسب است. امروزه استفاده از نقاشی برای فهم صورتهای ذهنی کودک و کشف شخصیت و روحیات او، از معتبرترین روشهاست. چه بسا کودک، ناخودآگاه مهمترین احوال و دریافتهای خود را در یک نقاشی بیان کند. لذا میتوان از کودک خواست که بر اساس گفتگویی که صورت گرفته، نقاشی بکشد. در این صورت باید از متخصصان امر برای تحلیل نقاشی مدد گرفت. برخی از کودکان استعداد داستان نویسی دارند. میتوان کودک را به نوشتن داستان تشویق کرد.
شرح یک تجربه
صاحب این قلم در تجربهای که با التفات به همین اصول صورت گرفت کوشید که در باره برخی موضوعهای فلسفی، با کودکی12 که مستعد مینمودند، وارد گفتگو شود. برای این گفتگوها موضوعهایی مثل انسان، جهان، تغییر، تفاوت و تعارض، طبیعت، مرگ، قانون، فرهنگ و تاریخ در نظر گرفته شد. در ضمن همین گفتگوها به دو کتاب به زبان آلمانی با عنوان فلسفه برای کودک نیز برخورد کردیم و در تنظیم گفتگو و به خصوص دیدن نقاشیهای کتابها از آن استفاده میکردیم. کودک بعد از هر گفتگو عادت کرد که آنچه برایشان جالب بود بنویسند، یا بر اساس موضوع گفتگو نقاشی کند. نتیجه در برخی موارد بسیار خوب و در مواردی متوسط بود. در ابتدای هر گفتگو که گاهی در ضمن بازی بود، پرسشی مطرح میشد و کودک به سخن گفتن در آن باره تشویق میشد. از لابه لای همان سخنان پرسشهای دیگری زاییده میشد و سرنخی برای گفتگو به دست میآمد. از بین موضوعهای بحث شده، حاصل یکی از گفتگوها در ذیل میآید. عنوان این گفتگو را میتوان تفاوت و تعارض گذاشت. متن اول بیان نکاتی است که در پس ذهن مربی وجود داشته. تقریباً هیچ کدام از این عبارات مستقیماً به کودک گفته نشده اما به بیان و قالبهای دیگری سعی شده زمینه اندیشیدن کودک درباره آنها فراهم شود. متن بعدی نوشته خود کودک است و در آخر هم از کودک خواسته شد در باره مطالبی که بحث شده بود چند نقاشی بکشد که آنها هم در اینجا آمده است.
تفاوت و تعارض در جهان
بچهها هم مانند بسیاری از بزرگسالان، در تصور وضع مطلوب، به جهانی میاندیشند که در آن اختلاف و نزاع نباشد. مثلاً عمده داستانهای کودکان در همه فرهنگها دارای فراز و نشیبها و درگیریهایی است. اما کودکان تمایل دارند که داستان با غلبه خوبی و رفع نزاع و تمام شدن تعارضات به پایان برسد. بچهها وقتی فیلمی میبینند یا داستانی میشنوند بیش از همه نسبت به درگیری و نزاعی که در فیلم وجود دارد حساس میشوند؛ در مورد هر یک از شخصیتها یا نمادهای فیلم مکرر میپرسند که این خوب است یا بد. این جزء بدهاست یا خوبها؟ بعد انتظار میبرند که شخصیت مورد علاقه شان پیروز شود و نزاع تمام شود. تقابل بین خوبی و بدی را کودکان از ابتدا تجربه میکنند و به تدریج در مییابند که تعارض و تقابل جزو زندگی ماست. همین فهم گاهی آنها را دچار تعارض میکند. از سویی به رفع تعارض تمایل دارند و از سوی دیگر این خواست ممکن نیست. بچهها مریض که میشوند، تجربه میکنند که همواره در معرض خطرند و ممکن است بیمار شوند. میفهمند که سلامت و بیماری مقابل هم اند. باید مواظب باشند که بیمار نشوند. با میکروب و ویروس آشنا میشوند؛ در مقابل آن با داروها آشنا میشوند. آتش را میبینند. از بازی با آتش لذت میبرند اما به زودی متوجه میشوند که آتش سوزنده است و اگر با آن تماس پیدا کنند به شدت دچار درد و آسیب میشوند. آب بازی لذت بخش است اما آب هم خطراتی دارد.
از جمله غرق شدن در آب. بچهها حیوانات را دوست دارند. اما میبینند که همین حیوانات میتوانند به آنها صدمه بزنند. از دیدن یک خرس خوشحال میشوند. اما خرس در اصل بسیار خطرناک است. یک بچه شیر بسیار ناز و دوست داشتنی است اما همین شیر وقتی بزرگ شود بسیار خطرناک است. به طوری که باید در مقابل آن از خود محافظت کرد. اما کودکان به تدریج که بزرگ میشوند متوجه میشوند که این تعارض و نزاع بین خوب و بد، بین مفید و مضر، بین زیبا و زشت، بین دوست داشتنی و تنفرآمیز، تنها در مورد ما انسانها نیست. در همه جهان این قاعده هست.
حیوانات هر کدام در جای خود خوب و دوست داشتنی هستند ولی بین آنها هم نزاع و تعارض وجود دارد. پرندهای بسیار زیبا میبینند؛ بعد که دقت میکنند میبینند دهها حیوان دیگر دشمن آن پرنده اند و میخواهند آن را شکار کنند. از طرف دیگر خود پرنده هم دشمن حشرات زیبای دیگری است. هیچ حیوانی بدون از بین بردن حیوان دیگر و حداقل خوردن علف و میوهای در طبیعت نمیتواند به زندگی ادامه دهد. باید کودک را آماده کرد که به این موضوع بیندیشد و به تدریج با این واقعیت کنار بیاید. نباید او را دچار دلهره کرد. به میزانی که آمادگی دارد، میتوان برای وی مثال آورد.
نوشته کودک پس از گفتگو
جهان نمیتواند بدون تفاوت و تعارض باشد.
به جهان هستی نگاه کنید. ما همه چیز را در اطراف خود میبینیم. مثلاً داریم به یک پروان? زیبا نگاه میکنیم. ناگهان پرندهای میآید و آن را میخورد. اول ناراحت میشویم. بعد درست به پرنده نگاه میکنیم. میبینم که آن هم چقدر زیبا است. پس از مدت کوتاهی، گربهای میپرد و این پرنده را گاز میزند و آن را میخورد. اول جا میخوریم. به گربه درست نگاه میکنیم. او هم خیلی زیباست. در جنگل این طور صحنهها بیشتر است. آیا جهان میتواند بدون این طور جنگ و دعواها باشد؟ فیلسوفان میگویند نه! از فیلسوفی یونانی به نام هراکلیت (2500 سال پیش زندگی میکرده) نقل میکنند که گفته تا دنیا هست باید تفاوت باشد و تعارض. تفاوت این است که چیزها مثل هم نیستند. تعارض این است که با هم جنگ و دعوا دارند. حال دوباره به همین جهان بر میگردیم. نگاه کنید که مثلاً ما شب و روز داریم و پس از هر تاریکی منتظر روشنایی هستیم و یا ما همیشه چیزهایی متفاوت میبینیم. مثلاً در مقابل خوبی، بدی و یا در مقابل آب، آتش و یا در مقابل شادی، غم و یا ... داریم. همان هراکلیت گفته که اگر کسی آرزو کند که تفاوت و تعارض از بین برود، یعنی او آرزو کرده که جهان نابود شود. بلی، حرف او کاملا درست است. مثلاً فکر کنید که تعارض نباشد! اگر کمی فکر کنید میفهمید که چنین چیزی غیر ممکن است و یا فکر کنید که تفاوت نباشد! آنگونه مثلاً همه دوست دارند به یک شکل باشند و یک جور غذا بخورند و یک سلیقه داشته باشند و بدتر از اینها هم اتفاق میافتد پس واقعاً این حرف درست است. حتی در زندگی ما انسانها هم هر چیزی متضادی دارد و هر چیزی با متضادش ارزش پیدا میکند. مثلاً:
آیا اگر بیماری وجود نداشت سلامتی ارزشی داشت؟
یا اگر دشمن وجود نداشت دوست ارزشی داشت؟
یا اگر جهنمی وجود نداشت بهشت ارزشمند بود؟ یا اگر...
پاسخ همه این سؤالها خیر است. پس با بدیهاست که ارزش خوبیها هم معلوم میشود و شما در هیچ جای عالم تفاوت و شباهت را جدا از هم نخواهید دید. پس میتوان گفت آن کسانی که مخالف با تفاوت میباشند سخت در اشتباه هستند. وظیفه کسانی که انسانهای خوبی هستند، آن است که باید کارهای خوب انجام دهند و بدانند که همیشه اشخاص بد باید وجود داشته باشند که آنها ارزشمند شوند. شاید یکی از دلایلی که انسان نیز از بهشت به بیرون رانده شد آن است که در بهشت تعارض و تفاوتی وجود ندارد و انسان باید خود با کارهایش بهشت و یا جهنم را انتخاب کند.
علی اصغر مصلح- عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
منبع: اطلاعات حكمت و معرفت
نظرات